دومین سفر بابا
مانی جونم امروز بابات با یکی از دوستای دوران بچگیش که راننده هست رفت شمال. امروز که برده بودمت حموم بابات اومد و گفت که دوستش میخواد بار ببره و راننده اش نیست و گفته بیا با هم بریم هم کمکم کن هم یه صفایی میکنیم. بابات گفت برم؟ منم گفتم برو آخه ما که نمیتونیم بریم سفر چون هوا گرمه گفتم بابات بره. دیروز مامانیم اومد دم در صد هزار تومن داد و رفت آخه دیروز حقوق گرفته بود فکر کنم واسه تو ماهیانه قرار داده. امروز هم بابات گفت برو خونهء مامانیت اما من با بیقراری های تو شب راحت نیستم جایی بمونم. زنگ زدم به مامانیم یه سر اومد و رفت تو هم همش خواب بودی. الان بابات زنگ زد گفت عمه سمیرات گفته شب میاد اینجا منم گفتم که دیگه بهش زنگ نزنه...
نویسنده :
مامان ماني جون
1:06